به یاد من باش........


حریم دل

 

هر چند هنوز از بستر شبانه خویش بیرون نیامده ام ولی اندیشه ام چون پرستویی بی آشیانه بگرد معبد نام تو معشوقه جاودانم بال و پر می زند.        

با خود فکر می کنم.

 پیوند قلب من با عشق تو پیوندی ابدی است و من قادر نیستم تا واپسین دم حیات ...... 

 تا اندم که خون داغ زندگی ام در رگ هایم می دود این پیمان آسمانی را از یاد ببرم. 

قادر نیستم جز با تو.....جز در کنار تو سنگینی بار زندگی را بر دوش کشیده و از سرنوشت تو شادمان باشم.

من اینک از تو دورم و این خواست اجتناب ناپذیر تقدیر است که میان ما جدایی انداخته.

این فرمان سرنوشت است که مرا در وادی دور افتاده ای سرگردان ساخته است.

ولی من این دوره سرگردانی را تحمل می کنم تا روزی که دگر باره تو را با آن سیمای آسمانی ات...... با آن چشم های جادوگرت ببینم.

خداونداااااااااااااااااا!

چرا دو نفر همدیگر را این همه دوست می دارند ناگریزند دور از هم زندگی کنند؟؟؟؟...........

چرا باید این طور باشد؟؟؟؟چرا آخه خداااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟.........

زندگی من زندگی ناگوار و دردناکی است"عشق تو مرا خوشبخت ترین در عین حال تیره روز ترین فرد گیتی نموده است.

من در این سن بیش از هر چیز نیازمند یک زندگی آرام و پا بر هستم ولی تو به من بگو آیا در شرایط موجود چنین امری امکان پذیر است؟؟؟؟؟؟؟؟

هم اکنون به من خبر رسید که ساعت حرکت پست نزدیک می گردد و من برای آنکه زودتر به دست تو برسد.

برای آنکه بتوانم آن را با نخستین پست بسویت بفرستم به نوشتن خویش پایان می دهم.

مرا دوست بدار................................

به یاد من باش که به یادتم...............................      

 

                                                                      

  

          



نوشته شده در جمعه 3 شهريور 1398برچسب:,ساعت 15:0 توسط sahar| |


Power By: LoxBlog.Com

كد ماوس